روستای باباولی
اطلاعاتی در ارتباط با روستای باباولی

باوصفی که از درخت داغداغان چندصد ساله باباولی خواندید واز لطف خیلی ها سرنگون شد ماجرای شنیدنی دارد. برای شما مردم با فرهنگ ایران مینویسم .بعضی اوقات از درخت داغداغان خون جریان می یافت وشیخ نیز انها رو درتونگی های شیشه ای جمع میکردتا به مشتریان خود که اکثرآ از روستای لور، قشلاق، ایشکو ،پاشاکی سیاهکل ،شهرستان لنگرود ورودسر بودند به روش خاص شیخ گونه تقسیم میکرد.

مردمان اسیر خرافات ،برای معالجه وبرآورده شدن حاجات از راه های دور و دراز به خانه شیخ می رفتنند تا جرعه ای از اکسیر جادوی وی بهره ببرند.شیخ با احترام وتوجه توصیه های لازم راجهت حرمت این اکسیر ارائه می نمود که مبادا آن رادر جای کثیف قرار دهند.چرا که این تبرک ومال پیغمراست .

اگرچه فلسفه جهش خون از درخت هنوز برای شیخ اشکار نشده بود ولی واقف بود که رازی علمی در آن نهفته هست که باید زمان آنرا حل کند واو هم عجله ای برای پیدا کردن راز نمی دید. چون پول خوبی از این فراز بجیب میزد وپوزی هم دربین شیوخ همجوار میداد .

روایت میکند راوی :شیخ مرغ وخروس وگوسفندانش را درجای خلوت سر میزد وخون آنها را جمع ودرشیشه های مخصوص خود میریخت.تامبادا باکم خونی مواجه شود.

شیخ برادر زاده ای داشت عمومآ مریض میشد ودائم به وی مراجعه می کرد و برای مداوا خون میگرفت شیخ به بهانه های مختلف او را از این کار منع میکرد.برادر زاده حرمت عمو رامیشکند وبا حرفای رکیک از خانه عمو قهر میکند .شیخ نیز به خانه برادرش که چند سالی ازاو کوچکتر بود میرود تا برادرش را سرزنش کرده و او را امل میخواند. سروصدای انها باعث میشود تازنی بسیار جنجالی متوجه دعوا دو برادر میشود وبا صدای جنجالی خود به انها لقب (گور سر نان خور ) را میدهد و مدتها در کوچه ودر همسایه آنها رو ملامت میکرد ومی گفت آنقدر سر این مردم بینوا را کلا گذاشته اند تا خدا اینها رو گرفتار کرده است تا جای پیش رفته اند که خودشان هم باورشان شده است

البته این زن گرچه بیوه بود ولی بسیار سختگیر وجنجالی هم بود که شیخ واقعا از او میترسید واو را سگ صدا می کرد و این زن نه اینکه اعتقادی به حرفهای شیخ و بغعه باباولی نداشت بلکه همه انها را با لحن بد صدا میزد و از کسانیکه ایچنین خرافاتی بودند بسیار متنفر بود .

شیخ کله وپاچه گوسفندانی که در باباولی قربانی می شد به او باج می داد ومی گفت پیش سگ باید اسخون ریخت .اوهم یه فحشی به شیخ میداد ولبخند کوچکی برلب فقط به علامت رضایت تاحدی که شیخ باب شوخی را باز نکند. ولی شیخ حرفهایش در قالب تنز میزد.

بدلیل تجمع اموات در روستای باباولی وحضور جمعیت زیاد در مسجد عمومآ در دهه ماه محرم وماه مبارک رمضان طلاب زیادی از شهر قم جهت ترویج دین اسلام به روستا می آمدند ودر خانه شیخ بیتوته میکردند ونمک گیر میشدند بماند .ازاین سوالات زیاد پرسیده میشد وآنها یا قادر بجواب گوی نبودند یا طرف شیخ را میگرفتند وحتی بعضی از طلاب مقداری خون جهت مداوا .....از شیخ می گرفتند واز تجویز شیخ بهره می بردند .

روایت است درمسجد روستای لور از طلاب حکمت جریان خون سوال شد وآن طلاب بدلیل عدم اطلاعات مردم را به تشویق استفاده ازتجویز شیخ رهنمود کرد.

درنهایت شیخ متوجه موضوع میشود وقتی خون سلاخی شده از گوسفندان از طریق ریشه وارد زمین می شود خشک شده وپس از باراندگی مجددآ از منافذ سنگلاخها به بیرون جریان می یافت.شیخ نیز هرگز این راز را افشا نکرد .ولی بعد مرگ او پسر شیخ سادگی کرد وحقیقت لو رفت .این  حقیقت باعث شد  بیچاره درخت تاوان پولهای گرفته شده شیخ را پس بدهد وبوسیله بیل مکانیکی از ریشه کنده شد تا هم این راز کشف شود وهم توهم اثار باستانی در زیر درخت از بین برود.

تصاویر درحالی که درخت دادغان به وسیله بیل کنده میشود تهیه  شده است وبنظر میرسد



صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

این وبلاگ در مورد یکی از روستاهای واقع در دیلمان در استان گیلان میباشد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روستای باباولی و آدرس babavali1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 34804
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->